کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

چرا می خوابیم؟

ما

آواز کافه ی غمبار

حسرت

من و مامان و دوچرخه بابام

نظر به درد دیگران

هنر برند شدن

در کمال خونسردی

این هم مثالی دیگر

در باب قتل

ابزارِ ناظری که هر روز با خود حمل می کنید

سال‌ها

بالکان اکسپرس

رفیق بی کلک: اسب!

قصه‌های امیرعلی ۱

مغز خنیاگر

تاکسی سواری

مغازه خودکشی

کلیدر

کَأن لَم یَکُن

پدر پولدار پدر فقیر

آنک نام گل

ملت عشق

هنر شفاف اندیشیدن

تت ها

مرگ بر مدرسه

معجزه های زندگی

هنر خوب زندگی کردن

چهار میثاق

قدرت شروع ناقص

افسردگی نهفته

محکم در آغوشم بگیر

رمان شب های روشن

نیک‌سرشت

بدن فراموش نمی‌کند

هنر ظریف رهایی از دغدغه ها

هل اول

کمال‌گرای مضطرب

بی حد و مرز

ذهنیت برنده

زندگی خود را دوباره بیافرینید

لاشه لطیف

افسانه‌‌ ی عادی‌‌ بودن

مغازه خودکشی